شعر

پرونده بهار

حیف است که بر آینه زیور زده باشی. یا رنگ به گل‌های معطر زده باشی. صورتگر خوبی‌ست خدا، بر گل رویت- هیهات! اگر یک گل دیگر زده باشی. باد آمد و شب پنجره را باز به هم زد. از خواب پریدم که مگر در زده باشی. در خانه پراکنده شده حس غریبی. یک‌جور که انگار به من سر زده باشی. کی می‌رسد آن نامه که شاید بفرستی. آن بوسه که بر بال کبوتر زده باشی. من منتظرم شانه من ساحل امنی‌ست. آماده آن لحظه که لنگر زده باشی. خودکار من از عطر عجیبی شده لبریز. بانو نکند بوسه به دفتر من زده باشی؟

شانی
9786003721722
۱۳۹۶
۸۸ صفحه
۶۴ مشاهده
۰ نقل قول