عکسها را با ولعی سیری ناپذیر یک به یک نگاه میکرد. او در آن شب حتی لحظهای به فرزام مستقیما دیده ندوخته بود. دائما میخواست او را نادیده انگارد و قول و قرارشان را به یاد او بیاورد؛ اما اکنون با چشمانی اشکآلود و دلی پر از اندوه به عکسهای فرزام زل زده بود.