هیچ چیز خاله رزا را خوشحال نکرد، نه شرکت در میهمانی عصر خانه فریبا... نه دوچرخهسواری در پیادهرو خیابان دلگشا: «به خاطر فریبا اگه نبود صد سال سیاه توی مهمونی پا نمیذاشتم، وسط یه مشت بچه قرتی بیعار و درد...» خاله رزا مخصوصا مثل مار به خودش پیچید و چهار دست و پا به زمین چسبید، وقتی دخترها به زور او را وسط مجلس کشاندند تا به قول خودش با ترانههای مبتذل لسآنجلسی قر بدهد: «بازار مسگراس یا سه راه ننه حمیده، این همه عور و ادا از خودتون درآوردین. شرم و حیا هم واسه آدم خوب چیزیه.»