رمان خارجی

گوللی

روزهای بارانی برای ما روزهای واهمه بود. انگار باران برای کینه‌جویی از ما بود که می‌بارید تا دچار زحمتمان کند. اگر بند نمی‌آمد، گوللی قاشق آهنی را توی حیاط می‌انداخت تا ریزش باران قطع بشه. اگر نمی‌شد سرشو می‌گرفت به سوی آسمان و می‌گفت: "اسبتو یابو گفتم یا شترتو انکار کردم؟ مگه کوری؟ نمی‌بینی که این خونه داره رو سرمون خراب میشه؟ به خاطر مزارع و باغ و باغات منه که کون آسمونتو را اینجوری پاره کرده‌ای؟ و حالا خودتم از پسش برنمی‌آی؟ اینم شد رحمت؟ اگه کلاه تو اینه ببر بذار سر جبرائیل‌ات."

لیلی موحد
شایسته
9786006573649
۱۳۹۶
۲۵۰ صفحه
۳۴۸ مشاهده
۰ نقل قول