به طرف بلندترین صدا میروم. گذشتن از لابهلای جمعیت دشوار است. کنار مرد عینکی به کتابی که در دست و بالا نگهداشته چشم میدوزم. بلافاصله یکی از کتابهای روی میز را به من میدهد.
: «بفرمایین. بیست تا داستان هزار تومن»
میهمانی زیر نور آفتاب
برای بودن باید بخشید. برای زندگی کردن، عاشق شدن، فهمیدن، فهماندن، شناختن، شناساندن و ... باید بخشید. در میان دلایل ریز و درشت نوشتن، پیشکش کردن جایگاه ارزندهای دارد. شاید آن جمله معرو را این گونه هم میتوان گفت، تقدیم میکنم، پس هستم.