نزدیکهای سحر بود که با صدای پیامک از خواب پریدم و هر چه سعی کردم خوابم نبرد. در بالکن باز بود، باد ملایمی میوزید و پرده را تکان میداد. نمیدانم گوشم سوت میکشید یا صدای وزوز بود که از بیرون میآمد... پتو را روی سرم کشیدم. تا چشمهایم روی هم میرفت صدای وزوز شدت میگرفت، آنقدر که تمام مغزم را پر میکرد و دلم میخواست سرش داد بزنم...