اسفار سخن بعدازظهر روزی در دهه 90 میلادی در بغداد آغاز میشود و فردای آن روز در جنوب عراق به پایان میرسد. خبر مبهمی از جنوب این بعدازظهر پرتشویش را بیشتر میآشوبد و همشهریان پریشانخاطر و ناشناس جنوبی را گرد هم میآورد و راهی شهرشان میکند. رهسپاری به سوی فاجعه نامعلوم به تدریج دل همسفران بیگانه را پیوند میزند و زبانها را باز میکند تا هر کس راوی رنجی باشد که جانش را میکاود. از هولی بگوید که از سر گذرانده یا ماجرایی را نقل کند که به چشم دیده است. در این میان، حتا اسیران خاک نیز سر برمیآوردند تا هم از سرگذشت خویش بگویند و هم شمایی از تاریخ معاصر عراق را پیش چشم ما عرضه کنند.