قلعه سموران بسیار آباد بود. باغهای زیبا و مزارع سرسبز داشت و مردمانش در رفاه و آسایش زندگی میکردند. دور تا دور این قلعه، دیواری بلند از خشت و سنگ کشیده شده بود که عقاب به سختی میتوانست بر بالای برج و باروی آن پر بزند. در محلههای باشکوه آن قناتهای پرآب، حوضهای زلال پر از ماهیهای رنگی و میدانهای تمیز وجود داشت. تنها مشکل این شهر، این بود که پادشاه اولاد پسری نداشت که بعد از مرگ جانشین او باشد. میترسید شهری را که برای آبادانی آن و رفاه مردمانش این همه زحمت کشیده بود به خاطر بیجانشینی رفته رفته نابود شد.