چه دردی است درد عشق. اقیانوسی از تنفر و علاقه که امواج سهمگینش میبردت و بیرحمانه به هر صخرهای میکوبد. آن هم با تمام قدرت، صخره حسادت، صخره تنفر، صخره دوست داشتن، صخره ناامیدی، و هزاران درد بیدرمان دیگر... «عشق یک وهم است که بیچارگان برای فراز از حقارتهای هر روزه و فلاکتهایی که همیشه با آن دست به گریبانند، نزد خود یافتهاند. عشق یک رویاست که نویسندگان آن را برای سرگرمی شکستخوردگان و آنانی که شیرینیاش را تنها در خیال و قصه و افسانهها جستجو میکنند، مینویسند.» «لعنت بر هر چه نامش عشق است... لعنت بر هر چه نامش...» دخترک دیگر کلمات آخری را که مینوشت، نمیدید؛ زیرا سیل اشکها امانش نمیدادند...