نقل است ناصرالدینشاه، شاه شاهان، پادشاه جهان، ضمیر نهان، تاج کبریا، الماس کهکشان، خورشید رخشان، عمود بیرق استواری بود بر جلجتای تمام دشواریها. ابر مردی گیتیستان، سکندرشان، جمجاه، فریدونفر، خسرو شوکت، چنگیزصولت، ارسطو فکرت، سهند ساحت، پرستو صورت، سلطان یار، عاشق سکنجبین خیار... در یک چشمش کویر تند تابستان خوابیده بود و در چشم دیگرش کوهسار سبز شمال. گاه عطوفت زیبای نهان در پس مردمکان مهربان چشمهایش فضای امن و احتیاطی زبانزد را بر بستر شهر دامن میزد، و گاه خشم خونفشانی از شراره چشماناش زبانه میکشید،که خرمن پربار هر جسارتی را میسوخت و هیکل نیرومند هر گستاخی را به صلابه میکشید. در پیشگاه خدمتگذاران پدری مهربان بود و در آوردگاه خیانتورزان مواخذی سختگیر. در صدف سلوک سیاسیاش مروارید تمام مهربانیها نهفته بود. نقل است که ناصرالدینشاه اندامی معتدل، رفتاری رقیق، حرکاتی موزون، عطوفتی عالمانه، چشمانی چموش، لب و لوچهای گشاده، آرمانی بلند، ضمیری آسوده، یقهای باز، افقی عمود، ذوقی سرشار، طالعی روشن، طبعی تیره، سلوکی آهسته، انتهایی فراخ، تبسمی طولانی، نگاهی نافذ، روانی بردبار و تختی دو نفره داشت؛ ولی چه سود...؟! اینها تمام در برابر جهل توده هیچ بود!