دستش را که کشید شماره 256 از گوشه میز نمایان شد. نور کم رنگ آفتاب از پنجرههای بزرگ سمت چپ، وارد سالن امتحانات میشد. و به صورت اریب روی ورقهها میپاشید. از ظهر زیاد نگذشته بود. آسمان نه به خاطر زمان بلکه به خاطر از راه رسیدن ابرهای تیره رفته رفته رو به تاریکی میرفت...