گلدانها یک گلدان شمعدانی بزرگ داشتم. هرروز میآوردمش پشت پنجره و برای آفتابخوری میگذاشتمش آنجا. تو هم یک گلدان شمعدانی میگذاشتی پشت پنجرهات. بدجوری عادت کرده بودم که همیشه تو را ببینم. زمستان که آمد گلدانهای شمعی پژمردند. دیگر ندیدمت.