رمان ایرانی

مقدمه جنون

از همان زمان که خانه امیرخسرو حبس شده بودم ترس از جنون مدام با من بود. دکتر شاهین، همان دکتر بی‌اعصابی که وقتی حرف می‌زد دهنش را کج می‌کرد و چشم‌هاش مدام می‌پرید، مثل آن‌که مدام دارد چشمک یواشکی چندش‌آور می‌زند گفت: ترس از دیوانه شدن آغاز دیوانگی‌ست. مقدمه جنون است، و باز چشمش پرید. من حتما دیوانه شده بودم.

جمهوری
9786007630563
۱۳۹۶
۲۰۰ صفحه
۱۰۲ مشاهده
۰ نقل قول