رمان ایرانی

امشب همین‌جا می‌خوابم

از سرشب باران می‌بارید و باز آن دلشوره عجیب یقه‌ام را گرفته بود. حس می‌کنم یک راز بزرگ بین من و باران هست، ولی فقط همین قدرش را می‌دانم. یاز مافیای کلمات هستند که به دادم می‌رسند؛ شاید آن‌ها راز باران را فاش کنند. و این بار داستان حناست. دختری با رنگی متفاوت از آدم‌ها. با ریتم قطره‌ها، حنا قلم می‌خورد. دختری عصیانگر، شبیه سنگی تراش نخورده، بکر است و پرتامل. باران محکم‌تر به شیشه می‌کوبد حتما به رازش نزدیک‌تر شده‌ام. حنا پر از ظرافت است، مثل یک کوره راه که باید عبورش کرد. باران کی آرام گرفته؟ حالا که حنا هست دنیا ارزش رازهای باران را دارد. بگذار باران تا هر وقت می‌خواهد گربه ‌رقصانی کند؛ با او می‌شود چای خورد و از باران نترسید. امشب چای مهمان من هستید. بریزم؟

ترانه
9786007061633
۱۳۹۶
۲۴۸ صفحه
۹۱ مشاهده
۰ نقل قول