کاتارسیس زیبای من که نه اسمش را میدانستم و نه میخواستم که بدانم. کاتارسیس زیبای من که با دیدنش خوشبختترین آدم روی زمین بودم. با بیخیالی با دوستانش حرف میزد و قشنگترین خنده روی زمین بر لبش بود. از آن روز، بی اینکه حرف دیگری درباره کاتارسیس بزنیم، کاتارسیس به راز عشق مشترک ما تبدیل شد. خاطرهای مقدس و مشترک میان ما. از آن روز، هر کداممان که زودتر میدیدش دیگری را خبر میکرد و نیمکتی روبهرویش و دورتر از او پیدا میکردیم و در سکوت کامل نگاهش میکردیم. فقط نگاهش میکردیم!