«مش ممدحسن» نهال درختی را کاشت که بار نمیداد. اهل ده گفتند:
- بار نمیده مشدی!
مش ممد توجه نکرد. خاک پای درخت ریخت. باز گفتند:
- بار نمیده. از ما گفتن!
توجه نکرد، آبش داد. گفتند:
- به خرجت که نمیره، خود دانی...
و رفتند....
ما
باد پیچید به ماشین و عطر زن برخاست. مرد چشم بست. عطر زن، غم داشت. خاطره داشت و شکل، شکل دریا، وقتی نرم و آرام ساحل را لیس بزند، و آفتاب وقتی زرد و تند بتابد، و آسمان وقتی صاف و بیلکه است.
در همین بو، زن بود، لاغر بود، و زن که لاغر بود و جوان بود، موهاش تار تار، ...