رمان ایرانی

اگر مانده بودی

دیگر نمی‌دانست چه بگوید. به عنوان کلام آخر، فقط گفت: به مادرت گفتم نفرین نکنه؛ ولی تو نفرینش کن... نفرین کن؛ بلکه آروم بگیری. یزدان به امیر حافظ نگاه کرد. اشک در چشمانش موج می‌زد. حرفی در گلو داشت که نمی‌دانست بر زبان جاری سازد. لبانش تکان خوردند؛ ولی جز آهی عمیق صوت دیگری شنیده نشد.

پرسمان
9786001872211
۱۳۹۶
۷۴۰ صفحه
۲۹۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فائزه محمدزاده
پابه‌پای تو می‌میرم
پابه‌پای تو می‌میرم سونامی، موجی بزرگ است با ارتفاعی باورنکردنی و قدرتی برابر چند صد موج بزرگ! وقتی سونامی می‌شود ساحل که هیچ، گاهی همه شهر زیر آب می‌رود. گاهی یک شهر نابود می‌شود و نامش از روی نقشه جغرافیایی خط می‌خورد. و حالا سونامی بدنامی‌ای که معین برای الهه رقم زده بود ویران‌کننده‌تر از هر چیزی بود که حتی بتوان تصورش را ...
مشاهده تمام رمان های فائزه محمدزاده
مجموعه‌ها