تناور صخرهای بر ساحل امید. ستون کرده است پا، داده است سینه بر ره توفان، پیافکنده میان قرنها طغیان. دو چشمان خیره بر گهواره خورشید. ستیز جزر و مدها، پیکر او را تراشیده. ز برف روزگاران، بر سرش دستار پیچیده. غروب زندگی بر چهرهاش بسیار تابیده. که تا رنگی مسین در متن پاشیده....