راه افتادم. بدون آنکه پشت سرم را نگاه کنم. اول از عرض خیابان گذشتم و بعد در طولش تا جایی که پاهایم توان داشت قدم زدم. بیآنکه به نرمال بودن یا نبودنم فکر کنم. در این سه ماه هم هنوز روی رد پاهایش راه میرفتم. مقیاسش در مورد همه چیز کلمه نرمال بود. رابطه نرمال، زن نرمال، غذا خوردن نرمال، زیبایی نرمال، زندگی نرمال... این نرمالها و غیر نرمالها را آنقدر تکرار کرده بود که مثل سوالهای کتابهای درسیمان شده بود و من زیر قسمتهای مهمش را خط میکشیدم و با صدای بلند میخواندم: رابطه نرمال به چه نوع رابطهای میگویند؟ رابطه نرمال، رابطهای است که در آن دو نفر...