شب ساعت نه بود. ثریا داشت میز ناهارخوری رو برای شام میچید. نازنین طبقه پایین خونه زندگی میکرد. خونه خیلی بزرگ بود. پدر پیمان کارخانهدار بود. برای همین وضع مالیشون خوب بود. خونه دوبلکس بود و چهار طبقه که طبقه پایین نازنین زندگی میکرد.پدر و مادر نازنین تو یه تصادف فوت کرده بودند و پدر پیمان که حاج داوود بود از ده سالگی نازنین را بزرگ کرده بود...