ویل سی و شش سالهست اما مانند یک نوجوان رفتار میکند و خیال هم ندارد بزرگ شود. مجله میخواند، تفریح میکند، و مهمتر از همه میداند کدام کفشهای ورزشی را باید پوشید. ویل نه کار میکند و نه همسر و فرزندی دارد و به نظرش این بهترین شیوه زندگی است. در زندگی ویل همه چیز خوب پیش میرود تا آنکه با مارکوس آشنا میشود که پیرترین دوازده ساله دنیاست. مارکوس موتزارت گوش میدهد، از مادرش مراقبت میکند و هرگز کفش ورزشی مناسبی نداشته. شاید اگر ویل بتواند به مارکوس یاد بدهد چطور بچه باشد، مارکوس هم بتواند به ویل کمک کند بزرگ شود...