اتاقی در یک بیمارستان. دیروقت شب. سمت راست صحنه پنجرهای بزرگ پردهپوش. در عقب، تختخوابی که آئویی بر آن خفته. سمت چپ، یک در. هیکارو وارد میشود. در معیت پرستار. بارانی به تن و کیفی در دست دارد. به شکلی غیرعادی و عجیب خوشقیافه است. خیلی آهسته حرف میزند...