فلورانس، 1291 میلادی. در کلیسایی متروک خارج از شهر جسد از ریختافتاده استاد موزاییک کار زبردست در پای آخرین اثرش، که نیمهکاره مانده، خودنمایی میکند. دانته آلیگیری جوان و جویای نام، که تازه در جرگه همشهریان ارشد فلورانس درآمده، برای کشف معمای قتل فراخوانده میشود. شاعر جوان به تدریج به رازهای کلیسا، که قرار است به دستور پاپ بونیفاس به اولین دانشگاه فلورانس تبدیل شود، پی میبرد و در شهر خود، که از جنگ داخلی خسته شده و به تدریج آغوش به روی رنسانس میگشاید، از وجود حلقهای از مردان اهل علم و دانش اگاه میشود، حلقهای به نام فلک سوم که از قضا روزی استاد موزاییککار هم در آن عضویت داشته تا در کنار سایر استادان به ایجاد دانشگاه جدید کمک کند. دانته میداند با وجود این که رد پای کلیسای کاتولیک در این داستان به وضوح دیده میشود، پاسخ سوالاتش جایی نیست مگر در فلک سوم.