دست «خف شعبدهباز» بدجوری مانده توی پوست گردو. خرگوشها دیگر دوست ندارند توی شعبدهبازیهایش شرکت کنند. بالاخره خف شعبدهباز «آشیل» را پیدا میکند، پنگوئنی بامزه و زبر و زرنگ که حسابی هم باهوش و ریزهمیزه است. پنگوئن که از توی کلاه شعبدهباز بیرون میپرد، مردم انگشت به دهان میمانند و از خوشحالی بالا و پایین میپرند. مردم عاشق خف و آشیل شدهاند. اما یک روز پنگوئن غیبش میزند. شعبدهباز سرنخها را دنبال میکند و میفهمد دوستش را دزدیدهاند. او برای نجات دوست کوچکش نقشه ماهرانهای میکشد. داستانی پر از خیال و ماجراهایی که به عقل جن هم نمیرسد، داستانی درباره یک دوستی بینظیر. مخصوص اجی مجی لاترجیهای هشت سال به بالا.