بچهها سرزنشم میکنند، میگویند زیادی ریزبینم، همیشه موفق میشوم، سخت میگیرم و دنبال بهترینها هستم. انگار که اینها چیزهای بدیاند! همهاش هم به خاطر این است که من یک نابغه تمام عیارم و بدبختانه هر جا میروم، خبر نابغه بودنم زودتر از خودم به آنجا رسیده است. اگر بتوانم جایزههایم را قایم کند، به استنفورد ونگ باج بدهم، حرفهای مادربزرگم را نادیده بگیرم و همه دروغهایم را جفت و جور کنم، شاید! شاید بتوانم برای اولین بار توی زندگیام یک دوست پیدا کنم! اما آیا همه چیز آنطور که میخواهم پیش میرود؟