رمان ایرانی

وصلت با درندگان

«سلام خانم، اسم من بیژن حریریه. خانم بانو نیستند؟» «سلام آقا. من صوفی‌ام. نخیر، نیستند.» «شما تازه این‌جا تشریف آوردین؟» «بله دو ماهی می‌شه این‌جا مشغول کار شدم.» «پس لابد خانم بانو تو کافی‌شاپ مشغولن، درسته؟» «راستش هر روز از ساعت 3/5 صبح تا 10 صبح من کافی‌شاپ رو اداره می‌کنم، خانم بانو هم از 10 به بعد می‌آد کافی‌شاپ تا 5 بعدازظهر.» «یعنی خانم بانو دیگه تو سوپر کار نمی‌کنن؟» ...

دات
9789648898569
۱۳۹۶
۳۰۴ صفحه
۷۴ مشاهده
۰ نقل قول