همیشه به چشمم، به عنوان تماشاگری از دور، فرهاد مرد محترمی میآمد. مردی به اندازه. از ابتذال دور بود. ابتذال به معنای درست کلمه. به معنای نمایش دادن. قلابی بودن. فرهاد هیچکدام از اینها نبود. از همه اینها دوری کرد. فرار کرد اما عاقبت مرگ. تمام این پرهیزها را از چهرهاش گرفت. دستش که از دنیا کوتاه شد، دنیای شخصیاش را هم از دست داد. تبدیل شد به سوژهای دم دستی که در دستهای بیشرم جماعت بالا و پایین میرود. فرهاد امروز در چنین محاصرهای است. این کتاب، همین روایت و حکایت ناقص که تمام زور ما برای نوشتن تاریخ است، لااقل سعی دارد حرمت حریم فرهاد و همکارانش را حفظ کند.