کراب موجودی است متفاوت و عجیب. برای خودش کسی است و در عین حال یکی از بیشمار هیچکسان روی زمین، یکی مثل همه ما. وقتی تلاشهای او برای انسان شدن ناکام میماند، وقتی حتی تصور درستی از این انسان کامل که باید به مرتبهاش برسد ندارد، تبدیل میشود به موجودی ناچیز که زیادی موقعیتهایش را جدی میگیرد. این موقعیتها گاه تا حد اغراق پیش میرود و به طنز میرسد؛ طنزی که به قول نویسنده کتاب نوعی عذرخواهی است از امر نوشتن، امری نابخشوندی: ((دست کم آدم را میخنداند.)) کراب با یک زن نامرئی زندگی میکند. در یک کلام، شیرینترین و نازنینترین زن نامرئی که خیلی دلرباتر از بقیه است. دروغ نگویم، بین همه زنهایی که هیچوقت ندیده، همانی است که نبودنش بیرحمانهتر از همه عذابش میدهد. کراب دلش نمیخواهد بختش را با بخت هیچکس عوض کند. این عشق زندگیاش را نورانی میکند. او خوشبختترین مردهاست.