هنوز سوالی که در ذهنم بود را به زبان نیاورده بودم که الهه گفت: «دستت رو ببر داخل کشو؛ بالای کشو سمت راست یه ضامن هست، اونو لطفا فشار بده.» خندهام گرفت و در حالی که با سر انگشتانم شروع کردم به گشتن در قسمت بالای کشو تا ضامن را پیدا کنم، گفتم: «عجب میز آرایش باحالی داری شما... جاسازی یه کشوی مخفی داخل این کشو واقعا فکر جالبیه!» همان موقع نوک انگشتانم به ضامن خورد و آن را به سمت عقب کشیدم که سبب شد کشوی مخفی باریکی با صدای تق ملایمی باز شود. صدای الهه را از پشت سرم شنیدم که گفت: «این یه کشوییه که فقط من و حمید ازش خبر داریم... حمید شوهرم همیشه اصرار داره که هیچکس نباید از این کشو خبر داشته باشه.»