رمان ایرانی

تعبیر 1 کابوس

هنوز سوالی که در ذهنم بود را به زبان نیاورده بودم که الهه گفت: «دستت رو ببر داخل کشو؛ بالای کشو سمت راست یه ضامن هست، اونو لطفا فشار بده.» خنده‌ام گرفت و در حالی که با سر انگشتانم شروع کردم به گشتن در قسمت بالای کشو تا ضامن را پیدا کنم، گفتم: «عجب میز آرایش باحالی داری شما... جاسازی یه کشوی مخفی داخل این کشو واقعا فکر جالبیه!» همان موقع نوک انگشتانم به ضامن خورد و آن را به سمت عقب کشیدم که سبب شد کشوی مخفی باریکی با صدای تق ملایمی باز شود. صدای الهه را از پشت سرم شنیدم که گفت: «این یه کشوییه که فقط من و حمید ازش خبر داریم... حمید شوهرم همیشه اصرار داره که هیچ‌کس نباید از این کشو خبر داشته باشه.»

9786007507469
۱۳۹۶
۳۶۰ صفحه
۱۰۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های شادی داودی
سکوت مرداب
سکوت مرداب برای چند ثانیه سرمای بیشتری در خانه احساس کردم که حالا مطمئن بودم این حس نه فقط به خاطر سردی هوای خانه که از روی ترس می‌باشد. با قدم‌هایی آهسته به پنجره نزدیک شدم و هنوز پرده را کنار نزده بودم که یک بار دیگر همان نور را در حیاط دیدم اما مشخص بود در انتهای حیاط و نزدیک دیوار ...
مشاهده تمام رمان های شادی داودی
مجموعه‌ها