«بعدش چی؟ هیچی. همه سر و صداها میخوابه و قاچاقچیها سلاح و مخدر میفروشن.» میخندد. «همین تازگی یه قاچاقچی چوب رو گرفتن. با خرش چوب حمل میکرده، آدم لای چوبهاش میبرده. میشناختیمش. هر چند هفته یه بار پیداش میشد. حتی خرش شده بود شوخی ما که این دیگه چه شغلیه؟ مسخره نیست؟ یه دوست نجار که چند روز زاغ سیاهش رو چوب میزنه، ته توی قضه رو در میآره.