سخنان نگفته بسیار است حال گویم حقایقی دیگر تو شنیدی که گاو نه من شیر شیر را چپه میکند آخر گر که منت نهند در کاری اجر خود را هدر دهند هدر همچو گاوی که داد نه من شیر شیر را چپه کرد آخر سر هدیه آورده بود یک شخصی از برایم به روزگار صغر هر زمان میرسید او میگفت کادویم بود از همه بهتر چند باری بگفتمش ممنون بر سر حوصله مرا آخر آخرش خشمگین شدم روزی گفتم ای مرد شوم زشت سیر چون ز خوی تو من خوشم ناید این هدیه بگیر و با خود بر من نه شیر شتر هوس دارم و نه دیدار شخص بد گوهر توی یک جوی آب ما نرود تو به آن سوی جوی و من اینور گر که گل هم برای من بخری پیش روی تو میکنم پر پر