سال 2004 که در میلان بازی میکردم، برای بازی برگشت مرحله یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان به اسپانیا سفر کرده بودیم. بازی رفت را در سن سیرو 1-4 برده بودیم و احتمال اینکه به مرحله بعد صعود نکنیم، تقریبا معادل این بود که گنارو گتوزو دکترای هنرهای زیبا بگیرد. ما به نیمهنهایی فکر میکردیم و حتی قبل از پرواز به گالیسیا همهچیز را تمام شده میدانستیم. صعود جامهای بود که خیاط سرنوشت به قامت ما دوخته بود، ولی خب، حساب دو چیز را نکرده بودیم؛ اول اینکه خیاط سرنوشت ممکن است دیوانه باشد و دوم اینکه بازیکنان ما دچار نسیان دستهجمعی شوند؛ تکتک بازیکنان و همه در یک زمان. غیر ممکن به حقیقت پیوست، ما فراموش کرده بودیم چطور باید فوتبال بازی کنیم و مسابقه 0-4 به نفع آنها تمام شد...