مجموعه داستان ایرانی

خاطرات (قصه‌های) آقاجان

مرد می‌گفت: شیش سالم بود که پدرم مرد، بهش می‌گفتن کریم مومن، خیلی مومن بود، واسه همینم این لقبو روش گذاشته بودن. مرد می‌گفت: کریم مومن فرش‌فروش بود، وقتی هم که مرد سر و کله یه عده پیدا شد که طلبکار بودن. نازی خانم مادرم بود که بهش می‌گفتیم آبا. آبا از حساب کتاب سر در نمی‌آورد، آخه زن خونه بود. اون‌وقتا مث الان نبود...

9786009620173
۱۳۹۶
۹۲ صفحه
۱۴ مشاهده
۰ نقل قول