مجموعه داستان ایرانی

حامله و امپراتور

توی خانه یک کلکسیون از آن‌ها داشت. یک کشو پر از آن لاستیک‌های شفاف و نازک لوله‌ای شکل و کهنه... آن‌ها را همه جا پیدا می‌کرد. توی کوچه، خیابان، خانه دوست‌هایش و داروخانه. آن‌ها را به شکل تکه نوارهایی پهن آویزان می‌کرد تا درست و حسابی آبشان بچکد و خشک شوند... صدای بیسیم می‌آمد. صدای جرثقیل. صدای بوق ماشین‌ها. صدای سر و صدا و داد و بیداد مردم توی کوچه. می‌ترسید که این بار از بوییدن جلوتر برود. مدام توی ذهنش فاصله‌ای که بین او و انجام شدن کار بود را به خودش یادآوری می‌کرد؛ «هنوز که انجامش نداده‌ای...

نگاه
9786003761896
۱۳۹۷
۱۳۶ صفحه
۷۳ مشاهده
۰ نقل قول