رمان ایرانی

بهشت خیالی

اینجا لندن است. ساعت یازده و بیست و سه دقیقه نیمه شب هفدهم شهریور ماه. این منم نینا، در سینه یک دل شکسته دارم و در گلو یک بغض عمیق، بالای سرم سقف اتاقی کوچک است و آسمانی پر از باران، زیر پایم گلیم بته جقه سر راهی پدربزرگ است، پیشکش هجرتم به غربت! از کجا به اینجا رسیده‌ام؟ از گرما به سرما، از آفتاب به یک ماه نصفه نیمه پشت توده‌ای ابر سیاه! از عشق به تنهایی! لندن که می‌گویند همین است؟ مارپیچ با خیابان‌های باریک به هم پیوسته و خانه‌های یک شکل کوچک، اتوبوس‌های دو طبقه قرمز و یک دنیا باران! باران! این باران بی‌پایان، آخر دیوانه‌ام می‌کند و این مه که به گرفتگی دلم است و خیال رفتن هم ندارد.

9786007507452
۱۳۹۷
۳۳۰ صفحه
۱۳۵ مشاهده
۰ نقل قول