قصه با خلاصه شدن میمیرد، مثل زندگی که با خلاصه شدن قصه میشود. این چند سطر ما را با خانمی از سارایوو آشنا میکند. نه آن که هستی او در خست و سنگدلی و پولپرستی که به آنها برجسته است را خلاصه کند؛ چرا که بسیارند آنانی که زشتی دیگران را زیبایی خود میپندارند و چنین است که زیبایی خود و آن دیگران را میکشند و در این میان میمانند قربانیانی که دیگر نه زشتند نه زیبا؛ تنها و فقط قربانیاند. و چنین است سرگذشت خانمی از ساریوو: در واپسین روزی از روزهای فوریه 1935 خبر پیدا شدن جسد صاحبخانه شماره 14 در خیابان استیشکا در تمام نشریههای بلگراد چاپ شد.