نمایش‌نامه و فیلم‌نامه

راست پنجگاه

[صداهای مربوط به ساخت و ساز، گاه به گاه شنیده می‌شود. پیرعطا عینکی آفتابی به چشم دارد که به صورتش بزرگ می‌آید. آهسته و با طمانینه به طرف جلوی صحنه می‌آید و دست‌کشان، شلنگ را از شیر آب جدا می‌کند و در حال جمع کردن شلنگ، چند سرفه پشت هم می‌کند.] پیرعطا: دل تو دلم نیست دخترم. تا بغلش نکنم، پام رو از این دارالمکافات بیرون نمی‌ذارم! حبیب رو می‌گم... دلت براش تنگ شده؟ من اون موقع‌ها که زوری به بازو داشتم و مویی سفید نکرده بودم، پابند این عشق لامروت نمی‌شدم... ای لیلا، کجایی که این روزا رو ببینی؟ عصمت: خیلی دوستش داشتید؟ پیرعطا: کی؟ لیلا یا حبیب؟ ...

نودا
9786009868124
۱۳۹۷
۸۰ صفحه
۷۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمد مساوات
قصه ظهر جمعه
قصه ظهر جمعه طاهره: بریم بگیم عروستون قبلن با یکی دیگه شیرینی خورده بود و به هم زدیم و به شما هم چیزی نگفتیم؟ سودابه: نمی‌گن واسه چی تا الان چیزی نگفتین؟ طاهره: نمی‌گن الان چرا گفتین؟ قدرت: راست می‌گه اکرم، راست و حسینی بگیم بهتره نه؟[مکث] نه بهتر که نیست. افشین: فکر می‌کنید اگه بهشون می‌گفتید قبول می‌کردن؟ اکرم: می‌گیم یارو غشی بوده، ...
بیضایی و کروکودیل
بیضایی و کروکودیل ارنواز: اینک، این تو و شهری با مردمی بی‌سر، که نه زر سرگذارت تبه و نه تن نشستت برند. شهریاری به شهری که مردم ندارد، سرورا. و چه بادی و چه بادی و چه باد! باد بد، که‌ت پرچم فیروزی می‌جنباندت! شهرناز: و این ماران خوش خط و خال تو اند بر زمین، که جادوی تو بودند و تو بودند. ...
مشاهده تمام رمان های محمد مساوات
مجموعه‌ها