نمایش‌نامه و فیلم‌نامه

مادرمانده

[مادر با چادر نماز سفیدی در گوشه‌ای از صحنه نشسته و در حال نماز خواندن است، صدای خودش را بر نماز خواندنش می‌شنویم.] صدای مادر: بعله مادر، می‌رم بیمارستان، دلم خیلی گرفته مادر. بعله بیمارستان، اون‌جا هستن، خودشون می‌برنم بهشت زهرا... قربانت مادر، مرگ حقه، فقط خدا صبرشم به بازماندگان بده، به قول قدیمی‌ها مادر من هم دیگه مرده‌ها دارن برام دست می‌زنن...

نودا
9786009868032
۱۳۹۷
۸۰ صفحه
۶۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های حمیدرضا آذرنگ
خداحافظی نکردی با نجمه سورچی
خداحافظی نکردی با نجمه سورچی نبات: بسوزه روزگار بی‌صاحب من که از چه دیوار خرابی سقف طلب کردم. حبیب‌الله: ف نگفتم که سور فرحزاد بساط کنی... بگو دردت چیه؟!
خیال روی خطوط موازی
خیال روی خطوط موازی صحنه: گوشه‌ای از یک ایستگاه راه آهن را می‌نمایاند که رنگ و روی کهنه به خود گرفته و ما تنها سه کوپه از یک واگن قطار را می‌بینیم. تاریک است. نور چراغ قوه‌ای صحنه را می‌کاود و تک تک روی صورت سه نفری که در کوپه‌ها نشسته‌اند توقف می‌کند.
2 متر در 2 متر جنگ
2 متر در 2 متر جنگ امروز هم مانند چند روز گذشته، گذشت و منطقه نه به شکل روزهای اول، اما کماکان ساعات ناآرامی را پشت سر گذاشت که متاسفانه باز هم به دلیل نبود تسلیحات و از دست رفتن نیروهای خودی که مدت مدیدی است در منطقه حضور ندارند، علی‌رغم به اجرا درآوردن چندین عملیات ایزایی نه ما و نه دشمن، هیچ یک به نتیجه ...
مشاهده تمام رمان های حمیدرضا آذرنگ
مجموعه‌ها