کرن و تام کراپ زوجی خوشبخت هستند. خانهای در یکی از محلههای مرفه نیویورک دارند. به تازگی ازدواج کرده و فرزندی هم ندارند که آرامششان را بر هم بزند. اما یک روز، وقتی تام به منزل باز میگردد، متوجه میشود که کرن ناپدید شدهاست. از خودرواش اثری نیست و به نظر میرسد با عجله خانه را ترک کردهباشد. او حتی کیف پول، کارت شناسایی و گوشی تلفن همراهش را نیز جا گذاشتهاست. پلیس در خانه را میزند. آنان آمدهاند تا تام را به بیمارستان ببرند، جایی که همسرش بستری شده است. او، در حالی که در یکی از خطرناکترین و فقیرترین محلههای شهر رانندگی میکرده، تصادف کرده است. کرن در این تصادف آسیب جسمانی خاصی ندیده است، ولی نمیتواند به یاد بیاورد که کجا بوده و چه کاری میکرده است. پلیس عقیده دارد او تمارض به از دست دادن حافظهاش کرده است و به او مشکوک هستند. کرن به خانه، نزد همسرش باز میگردد. مصمم است زندگی آرام خود را از سر بگیرد، ولی در این میان متوجه میشود چیزی در خانه تغییر کرده است. یک جای کار میلنگد. یک نفر در غیاب وی در خانه بوده است. پلیس همچنان او را رها نکرده است و پیوسته از وی سوال میپرسند. اکنون در این خانه همه غریبه هستند. همه چیزی برای مخفی کردن دارند. هرکس رازی دارد. رازی که برای حفظ آن حتی حاضر به کشتن نیز است.