در هر مقطع زمانی که این نمایشنامهها را نوشتهام، به تمام پیامهای آنها باور داشتهام و به خیال آنکه میتواند به جامعهام سودی برساند و شاید گره کوچکی از بینهایت مشکلات آن را بگشاید. نوشته شده است. اما دریغ که هر بار به گذشته نگاه کردهام، تنها حسرت نصیبم شده است. تنها چیزی که باعث امیدم میشود، «تغییری» بوده است که به باور خودم سیر تکاملی داشته، باوری که با گذر زمان تغییر میکرد و من نیز با نگاه به الگوها، به راههای نپیموده ادامه میدادم. با این امید که حقیقت را بیاموزم، غافل از آنکه گوهر حقیقت در اندیشه و زندگی خود ما نهفته است. این حقیقت تنها چیز باارزشی است که چکیده همه آن تجربیات من است. در اینجا آن را به توی خواننده و شاید اجراکننده این نمایشنامهها تقدیم میکنم...