خوب بود اگر میتوانست به مریم هم به چشم یکی از همان دخترانی نگاه کند که دلی نازک و چشمهای اشکآلود داشتند، همانها که در دوران نوجوانی عادت داشت اسمشان را در فهرستی نگه دارد. اگر مریم در او صرفا حسی شهوتآلود و جنسی برمیانگیخت، اگر نگاهش به اندام مریم چون نگاه کردن به نهالی باطراوت بود که برای رشد تعجیل دارد، اگر نگاهش به او همچون کسی بود که از فرط تشنگی به لیوانی خیره شده که بر دیوارهاش قطرات آب نقش بسته، اگر هدفش فقط تصاحب او بود، باز خوب بود. اما عزیز بیک به چشمهای مریم نگاه کرد. بعد از مریم، خطرناک بودن چشمها را فهمید... سرگذشت عزیز بیک با مریم آغاز میشود. چرا که عاشق او شد. این عشق، به مانند چشمی نابینا، دست راست فلج، قلبی نامنظم، همیشه برایش رنج و درد به همراه داشت، اما با آن زنده ماند...