خدا لعنتش کنه! خدا لعنتش کنه که اصلا وجود داره! خدا لعنتش کنه که اونقدر خوش برورو و ماهمنظره که همه عاشقش میشن. خدا لعنتش کنه که من رو اینطور گرفتار خودش کرده. خدا لعنتش کنه که عاشقم نیست. خدا لعنتم کنه که عاشقشم. او پسری بود که خالهاش زیبای خفته را نفرین کرده و او هم به نوبه خود نفرین شده بود. او دختری بود که مانند یک شاهدخت وظیفهشناس زندگی کرده بود، ولی شهرتش به خاطر یک جادوی ممنوعه و یک دوست جدید و مرموز به خطر افتاده بود. خواب مرگباری بر سرزمینشان حکمفرما میشود و شاهزاده ویلو مطمئن است به قلمروشان حمله شده، ولی چطور میتواند آن را ثابت کند؟ اکنون که گزینه دیگری در اختیارش نیست، شاید یک یاغی مرموز و جادوی قدرتمندش بتواند کمک کند.