او پس از جمعآوری اثاثیهاش به ایوان طبقه سوم سربازخانه رفت و دستهای خود را که خاکآلود شده بود تکاند. او جوانک لاغر اندام و پاکیزهای بود که لباس خاکی رنگی سربازی بسیار نویی به تن داشت. آرنج خود را به لبه ایوان تکیه داد و به پایین، به میدان سربازخانه که برای او صحنه آشنایی بود چشم دوخت. محوطه چهارگوش سربازخانه با ردیف ایوانهایی که در مقابل ساختمان سه طبقهای آن قرار داشت زیر چشم او قرار گرفته بود، از این که محیطی را که بدان خو گرفته بود ترک میکرد احساس به خصوصی به او دست داد.