بارها قلم و کاغذ برداشتم و آمادهی نوشتن شدم، اما گویی گرفتار جادویی شده باشم، حتی یک کلمه هم بر کاغذ نقش نمیبست. موقعیتی شبیه به آن چه محمد شایان، قهرمان فیلم بسیار ارزشمند درخت گلابی اثر داریوش مهرجویی، در آن قرار گرفته؛ نویسندهای که ذهنش سترون شده. خیلی به دلیل این خشکیدن قلم فکر میکردم تا این که اواخر متوجه شدم تنها به خود موضوع و ابعادش به عنوان دغدغهی شخصی فکر کردم، اما نه از منظر درامنویسی، بلکه از دیدگاه روانشناختی. سالها در کلاسهایی که داشتهام، دانشجویان و هنرجویان، دربارهی موضوعهایی که ذهنشان را درگیر کرده و تصمیم دارند بر مبنایش فیلمنامه بنویسند، پرسشهایی را مطرح میکردند و اصلترینش این بود که«از کجا باید شروع کنیم؟»