«در یک شب سرد زمستانی در قبرستان روستایی ساعت از نیمهشب گذشته است. دو مرد که بیل و کلنگی در دست دارند، آهسته آهسته طوری که کسی متوجه نشود به سمت قبری در حرکت هستند.»