از تاریکی درونت بترس... برای جان، جنازه چیز عجیبی نیست. در واقع جان جنازهها را دوست دارد. چرا؟ چون آنها از او انتظار همدردی ندارند و به آن نیازی هم ندارند. آخر، همدردی حسی است که جان نمیتواند از خود بروز بدهد. شاید همین باعث میشودبرایش عین روز روشن باشد که جنازهای که پلیس به تازگی پشت خشکشویی پیدا کرده است، با بقیه جنازهها فرق دارد، و شاید همین باعث میشود بداند این فرق چه اهمیتی دارد. جان وین کلیور خطرناک است و این را خودش هم میداند. او تمام عمرش را صرف این کرده است که استعدادهایش شکوفا نشوند. حالا برای اولین بار باید با خطری بهجز خودش رو به رو شود؛ خطری مهار ناپذیر، خطری برای همه چیزها و کسانی که اگر میتوانست، دوستشان میداشت. اولین رمان دن لرز، شما را شبها بیدار نگه خواهد داشت.