آنتوان بیوهمردی است در آغاز چهل سالگی. آهنگسازی مطرح، منزوی، منطقی و محکم. و داروتیا دختری است متفاوت از دیگران. کودکی دشواری را با ناپدری پشت سر گذاشته و پزشکان میگویند که او مانند دیگران نیست. بیمار است. دیوانه است. و از نشانههای دیوانگیاش این است که میتواند فکرهای دیگران را بخواند. آنتوان و داروتیا شبی به طور اتفاقی با هم آشنا میشوند. در یکسو، دختری با تواناییهایی حیرتانگیز و در سوی دیگر، مردی منطقی و سرد و گرم روزگار چشیده که به سادگی به هیجان میآید... داستان در دوره اوج اقتدار حزب کمونیست بلغارستان نوشته و منتشر شده است.