رمان ایرانی

سکوت سایه‌ها

آرام روی تخت نشست و کمی فکر کرد. چقدر حس بدی داشت! انگار که می‌خواسته به زور خودش را به علی بچسباند. یک لحظه خودش را خیلی کوچک دید و تمام کارهایش به نظرش مسخره آمد. اگر مادرش می‌فهمید خودش را جلوی پسر سید این همه کوچک کرده است به او چه می‌گفت؟ خود سید چه؟ دیگر کسی از او توقع نداشت از علی برایشان خبر ببرد. کسی توقع نداشت برایش کاری بکند. تمام این کارها را برای دل خودش، برای راضی کردن خودش کرده بود، ولی حالا با این رفتار علی...

سخن
9789643728731
۵۵۲ صفحه
۸۷ مشاهده
۰ نقل قول