نائو کو ساعت شش و سی و چهار دقیقه بعد از ظهر از کنار اتومبیل پارکشده سفیدرنگی میگذرد. بیآنکه سایه دو نفر را داخل آن ببیند. یکی از آنها از پنجرهای که شیشهاش پایین آمده صدایش میزند و سوالی میکند، در حالی که نفر دوم بیصدا و عبوس مثل نینجاها از ماشین پیاده میشود. نویسنده در قالب روایتهایی موازی، با ضرباهنگی متناسب و فکر شده سرنوشت مشترک و اسرارآمیز آدمهایش را درشرق آسیا به تصویر میکشد، قربانیان سیاسی رژیمی منزوی اما مخوف در دهه هشتاد میلادی، ماجرای چندین فقره آدمربایی.