شهرت جورج اورول به عنوان نویسنده عمدتا متکی بر رمانهایی است که نوشته است، اما او قریحه ذاتی رماننویس را ندارد، و اگر در آن بیست سالی که کارش نوشتن بود رمان شکل ادبی غالب نمیبود، شاید اصلا به سراغ آن نمیرفت. اورول قوه تخیل ضعیفی داشت و شناختش از روابط انسانی اندک بود؛ همدلی او معطوف نوع بشر بود نه افراد بشری. آن قریحه ذاتی که داشت عقل سلیم خدادادی و قدرت تفکر منضبط بود؛ نیز امتناع محتاطانه از این که در شیوهها و شعارها مستحیل شود؛ و شجاعت انسان تنهایی که هراسی از تنها بودن ندارد و آموخته است که در تنهاییاش خود را با قدری فاصلهگیری بنگرد. اما صرف این ویژگیها از اورول در سنت فردیت انگلیسی چیزی بیش از شهروندی غیرعادی نمیساخت، سنتی که خوشبختانه، به رغم فشارهایی که از جانب هر دو حزب عمده سیاسی اعمال میشود، هنوز هم زنده است - از جناح راست فشار به سوی قرارداد و همرنگی، و از جناح چپ فشار به سوی همترازی و همشکلی.